محسن چاووشی سرشار از احساسات پاك و بی آلایشی ایست ، كه ریشه در ذات مهربان و نگرش عمیقش به مردم دارد . با مروری بر كارنامه او به وضوح میتوانیم رد پای حمایت و همدلی او ، از كسانی كه فراموش شده اند و یا مورد بی مهری قرار گرفته اند را ببینیم . او هیچگاه به مانند بعضي از تیتراژ خوانان دولتی رسانه ملي كه فقط براي موقعيت و مديران و پول ترانه میخوانند قدم بر نداشته است . تازه به دوران رسيده هايي بدون ظرفيت و شخصيت كه پس از پخش چند كارشان آنهم با هزار واسطه و رابطه و سفره اندازي ، ديگر هيچكس را جز خود و نوك بيني خود نمي بينند ، حتي به خانواده خود هم رحم نميكنند و خود را تافته جدا بافته از همگان ميدانند . جالب اينجاست كه به مدد تلويزيون و حضور در هر برنامه زنده و مرده هم نتوانستند خودشان را در دل اين مردم فهيم و هنرشناس و هنردوست جا كنند و كارهايشان با پايان يافتن همان برنامه به فراموشي سپرده ميشود ، نه كسي براي تهيه آهنگشان به اين در و آن در ميزند ، و نه در ماشين و خيابان و مراكز عمومي شنيده ميشود. حال چگونه است كه محسن چاووشي هيچگاه راديو و تلويزيون را در اختيار نداشت ، آشنا و پارتي و پول هم نداشت تا زودتر و بهتر به مردم معرفي شود ، اما با پخش چند قطعه از كارهايش موجي جديد در موسيقي ايران زمين براه انداخت و خود را جاودانه ساخت . جواناني كه هر هفته و هر روز از يكديگر ميپرسند ، كار جديدي از چاووشي نيامد؟ مردم ، بله اين مردم بودند كه او را صدا زدند و خواهان او بودند و هستند . مردمي كه فرق هنرمند متظاهر و عوام فريب را از هنرمندان با اصالت و صادق ميدانند ، احساسي كه از دل و جان هنرمندي مانند محسن چاووشي آواز و ترانه ميشود را ميفهمند و حمايتش ميكنند . با اين مقدمه طولاني در وصف اين خواننده خاكي ، با معرفت و كار بلد موسيقي كشور ، درد و دلهايش را بخوانيد و او را بيشتر بشناسيد .
براي ضبط ترانه هاي علي سنتوري پتو را روي سرم كشيدم و خواندم
- مکان: تهران، خیابان خوش – هاشمی ، منزل شخصی
- مکان: اُزگل ، منزل شخصی داریوش مهرجویی
- تهران، خیابان خوش – هاشمی ، منزل شخصی
- مکان: اُزگل ، منزل شخصی داریوش مهرجویی
- من ، بهرام رادان، و بقیه ماجرا...
- مکان : سینما فلسطین، روز اولین اکران سنتوری
بازيگر جوان سينماي ايران عسل بديعي چند روز قبل و در هفته آغازين سال 1392 بر اثر بيماري جان به جان آفرين تسليم كرد. بديعي كه اولين فيلمش را با كيانوش عياري آغاز كرده بود چند سالي به عنوان بازيگر جوان و با استعداد سينما در پروژه هاي مختلف سينمايي و تلويزيوني به ايفاي نقش پرداخت . همه رسانه ها و سايتهاي داخلي و خارجي از فيلمها و كارنامه بازيگري اش گفتند و نوشتند اما مهمترين و بهترين نقش عسل بديعي امضاي كارت مخصوص اهداي عضو پس از مرگ بود . او بسان فيلم بودن يا نبودن كه هميشه و همه جا به دنبال اهدا كننده خود براي پيوند ميگشت و دنيا را سفر ميكرد ، اينبار بدون اينكه كسي به دنبال او و خانواده اش بدود ، رضايت بگيرد ، فكر و جسم و روحشان بيمارتر گردد ، خود ، در كمال اراده و صحت عقل و انديشه ، اعضاي بدنش را به ساير هموطنان اهدا كرد تا هفت خانه و هفت خانواده و هفت محله و هفت شهر ، از سلامتي و حضور عزيزانشان شاد و خرسند شوند. آفرين بر تو و روح بلندت . آمال و آرزوي اكثر بازيگران سينما دريافت سيمرغ بلورين بهترين بازيگري ايست كه اينبار عسل بديعي با بازي در بهترين و واقعي ترين نقش زندگي خود توانست هفت سيمرغ بلورين از مردم و خانواده هاي بيماران و همه ايرانيان هنردوست ، دريافت كند و هزاران هزار سيمرغ از خداوند متعال براي اين عمل خداپسندانه اش ، انشاالله... عسل بديعي ، فردا جسمت را به خاك ميسپارند اما هفت عضو ، از اعضاي بدنت ، با هفت جسم و صاحب جديد ، براي بدرقه ات مي آيند و در روزگار ما مي مانند تا خوبي و بزرگي و بخشش تو را براي همگان بازگو كنند.
رخصت ناصر جان ... درود بر تو و ایمان و اعتقاد و باورت به اهل بیت ، درود بر تو و دل مالامال از عشق و ارادتت به مولای متقیان علی ( ع ) و حضرت فاطمه زهرا ( س )... ناصر زنده است برای همیشه تاریخ . ناصر با افكار و اندیشه علوی خود پاسخ شایعه پراكنان و متحجرین وهابی را میدهد ، فقط كافیست به این ویدیو نگاه كنید. ناصر عبداللهی با مردم بود و كنار آنها ، عاشق بود و صادق . ظاهر و باطنش انعكاس یكرنگی بود و تكریم و تواضع نسبت به مردم ، مردمی كه او را عضوی از خانواده خود میدانستند ، اهل نیرنگ و فریب افكار برای حضور در صحنه نبود. نه همانند بعضی از خوانندگان مجیزگو كه اگر صداو سیما و برنامه های مناسبتی را از آنان بگیرند دیگر محلی از اعراب بین مردم ندارند . ناصر تظاهر نمیكرد ، فخر فروشی نمیكرد ، دیگران را پله ترقی خود نمیساخت ، فروتن بود و مخلص ، مردم هم او را از خود میدانستند و میدانند . هنوز هم خیلی ها از او ، از نیكی و مرام و معرفت و اندیشه اش میگویند ، هنوز هم صدای مثال زدنی او در خانه ها و اتومبیل ها شنیده میشود ، مرگ برای آنانیست كه از ترس فراموش شدن نزد مردم نان را به نرخ روز میخورند و با چسباندن خود به مدیران و مسوولین میخواهند جایگاهی برای خود دست و پا كنند ، اما زهی خیال باطل . مگر هنرمندی كه جایگاه و كرسی اش در دل مردم هنرشناس ایران است فراموش میشود؟ نه به هیچ وجه ، از محالات است . ناصر عبداللهی پست و مقام و منصب خود را در مهر و عطوفت خانواده های ایرانی بدست آورد و جاودانه شد و جاودانه خواهد بود حتی با تمام شیطنت و شایعه و شائبه ای كه دشمنان او انجام میدهند.
به گزارش نامه، فرهاد اصلانی در یادداشتی در «آسمان» به مسئله این روزهای سینمای ایران اشاره کرده است:
فرهاد اصلانی: ساعت 2 بعدازظهر بود اساماسی برای من رسید که امشب فیلم «من مادر هستم» ساعت هشت در سینما آفریقا اکران میشود، فیلمی که من در آن بازی کرده بودم. باور نمیشد با دوستی که در دفتر آقای موسوی، تهیهکننده کار میشناختم تماس گرفتم و گفتم باورم نمیشه یعنی بعد از یک سال و نیم فیلم اکران میشه؟ گفت آره. اکران این سانسش هم به نفع یک موسسه خیریه است. ولی البته ممکنه برادران انصار بریزند و فیلم را پایین بکشند، درست مثل فیلم «خصوصی» به شوخی گفت ممکنه کتک هم بخوری. گفت بلیت برای همسر و دخترت هم کنار بذارم؟ گفتم نه اگر قراره کتک بخورمبذار تنها باشم. گفتم پس اگر خبر جدیدی شد بهم بگو. ساعت پنج شد زنگ زدم، گفت اوضاع روبه راهه. گفت بیانیه انصار رو بخون رو سایتها اومده.
خوندم دیدم به وزیر ارشاد تا ساعت 7 فرصت دادن که فیلم رو بیاره پایین. ساعت هفت زنگ زدم گفت فیلم را دادستانی خواسته. کمی بعد ناامیدانه رفتم به سمت سینما، توی راه به این کلمات فکر کردم. دادستانی، انصار حزبالله، کتک خوردن، بستن، گرفتن، مگر من کیام؟
رسیدم دم سینما جمعیت آدمهای آشنا، خبرنگارا، همکارام، مردم. کمکم یادم اومد من بازیگرم از دست وزیر ارشاد، رئیس تلویزیون، رئیس هنرهای نمایشی جایزه گرفتم، الان هم فیلمم داره اکران میشه. بودن تو اون نبود. مردم در سکوت فیلم رو دیدن بعد دست زدن اشک رو تو صورت خیلیها دیدم، اومدیم بیرون جیرانی رو دیدم چقدر پیر شده بود
وسط برادران حزبالله داشت تندوتند مثل همیشه حرف میزد. برگشتم خونه حسین فرحبخش برام پیغام داد که شنبه برادران حزبالله ساعت 11 دم در ارشاد به نشانه اعتراض جمع میشن.
ما هم در حمایت سینما باید بریم دم در وزارت. دوباره افکار عجیب وغریب سراغم اومد و شب طولانیتر از همیشه شد.
شنبه ساعت 11 رفتم جمهوری پشت یه موتور نشستم. موتوری تو هیاهوی ماشینا فهمید من هنر پیشهام ازم پرسید گلشیفته فراهانی واقعا دیگه برنمیگرده؟ گفتم بعید میدونم، گفت حیف، هنرپیشه خوبی بود. رسیدم دموزارت چند تا تهیهکننده سینما که احساس کردم همشون چقدر پیر شدن و خبرنگارهای جوون و برادران انصار البته با فاصله با قیافههای عصبانی و شعارهای مرگ بر ... مرگ بر ... از همه این لحظات فقط چهره دختر جوونی رو که یک پلاکارد دستش بود و روش نوشته شده بود بگذارید سینما زنده بماند با چهرهای بغض کرده، فقط یادم مونده. توی خیابون جمهوری اسلامی پیاده داشتم قدم میزدم. نمیدونستم کجا باید برم. بعد دیدم نمیدونم کی هستم.
صدای شعارهای دم وزارت توی سرم میپیچید: مرگ بر ... مرگ بر... مرگ بر سینمای ... یه آقایی زد رو شونهام برگشتم باخنده گفت با من عکس میگیری؟ بیاختیار گفتم باشه. گفتم میشه به من بگی اینجا کجاست؟ گفت خیابان جمهوری اسلامی. گفت کجا میخوای بری گفتم نمیدونم. گفتم من کیام؟ گفت مارو مسخره کردی؟ گفتم نه، گفت بازیگر روسری آبی هستی. 17، 18 سال پیش اون کارگره رو بازی میکردم توی فیلم روسری آبی. وقتی نوبر رفت بغض کردی منم با بغض تو بغض کردم. آخه من عاشق بودم. گفتم نمیدونم چرا امروز فکر میکنم تبهکارم، شایدم اختلاس کردم، گفت نه تو بازیگری، فیلم «من مادر هستم» رو بازی کردی یهو همه چی یادم اومد.
یادم اومد برای دیدن فیلم «سرب» از پادگان لشکرک پیاده تا تهران اومدم چون پول نداشتم، فقط پول بلیت سینما رو داشتم.
یادم اومد از بچگی از سگ میترسیدم و اولین بار جلوی دوربین رفتم با یک سگ توی سریال «امام علی» در نقش یزید بازی کردم. از ترس اینکه اخراج بشم ترسم رو از همه قایم کردم. یادم اومد وقتی از اسب افتادم پایین مربی سوارکاری مجبورم کرد رو همون اسب سوارشم تا ترسم بریزه.
یادم اومد در سریال «پلیس جوان» در نقش افسر مهبادی قرار بود گلوله بخوره تو صورتم و برای اینکه یاد بگیرم چطور بازیش کنم رفتم پیش یه دکتر گفتار درمانی اونم نوار مریضش سعید حجاریان رو به من داد گوش کنم آخه اونم گلوله خورده بود تو صورتش.
یادم اومد برای سریال «خانه در تاریکی» بیست کیلو چاق شدم و هنوز گرفتارشم.
یادم اومد برای بازی کردن توی فیلم «شاخ به شاخ» برای اینکه بدبختی یه معتاد رو نشون بدیم توی جوب کثیف خیابان جهانآرا با دست دنبال مواد میگشتم، یادم اومد بعد از پخشش یه آقایی تو خیابون منو بغل کرد و گفت ممنونم من بعد از دیدن این کار اعتیادم رو ترک کردم.
یادم اومد در فیلم «سفر به چزابه » قصه شهدای جنگ رو بازگو میکردیم و کارمون گریه بود.
یاد عزیز هنرآموز افتادم که توی سریال «امام علی» یه گونی مار واقعی ریختن سرش سر صحنه خواب عقیل و پلک هم نزد چون نور میرفت و باید توی یه برداشت میگرفتند.
یاد آقای میرباقری افتادم که سکته کرده بود و دوربینی داشت اما باز پشت مانیتور مینشست و یک چشمشو میبست با یه چشم پلان میگرفت.
یاد احمد آقالو افتادم که سرطانش عود کرده بود ولی توی فیلم «یه تکه نان» نگران تموم شدن نقشش بود.
یاد فيروز بهجت محمدی افتادم که سر سریال «پری» کار شاپور قریب نصف کار رو بازی کرد و به رحمت خدا رفت و رضا خندان نصف بقیشو با چشم گریون بازی کرد.
یاد خسرو شکیبایی افتادم که گفته بود فیلم مستند «ملاقات با بهروز وثوقی» رو در آمریکا بعد از مرگش نشون بدن.
یاد مریلا زارعی تو فیلم «خرس» افتادم که قرار بود که توی سرمای نمیدونم چند درجه زیر صفر بره تو قبر بخوابه و من خاک بریزم روی سرش، نتونستم. کارگردان خودش یه بیل خاک فشرده گلی رو ریخت رو سرش. مریلا آخ نگفت. کات دادن مریلا یه ساعت گریه کرد، فکر کردم فکش شکسته فقط پرسید تو ریختی، گفتم نه.
الان دوباره ساعت 2 نصفه شبه. هوا وارونه شده، پلیس از مردم خواسته نیان بیرون. یه گوشه خونه نشستم و به هوای تاریک بیرون نگاه میکنم و به اون دختری که پلاکارد دستش بود و نگران تعطیلی سینما بود، فکر میکنم، براش دعا میکنم و به خودم میگم زنده باد سینما.
فرهاد اصلاني
پخش شبکه تلویزیونی جم می (GEM ME) از شنبه شب گذشته به طور ناگهانی متوقف شد تا حاشیههای این کانال ، پس از قطع سریال ترکیه ای «حریم سلطان»، دستگیری دوبلورهای زیرزمینی این مجموعه و تغییر دوبله سریال عمر گل لاله همچنان تداوم یابد!
بینندگان شبکه تلویزیونی ماهواره ای فارسی زبان جم، حوالی ساعت 23 شنبه 23 دی ناگهان به جای بازپخش سریال «ایزل»، با تصویر کالربار مواجه شدند؛ آن هم بدون هیچگونه توضیحی در باب چرایی قطع شدن این کانال. حال آنکه گردانندگان این شبکه ماهوارهای، چندی قبل در پی بازداشت تعدادی از دوبلورهای سریال حریم سلطان در استودیویی واقع در منطقه فرمانیه، هر چند اشاره ای به این اتفاق نکردند، اما دست کم با زیرنویس از مخاطبان خود خواستند برای تماشای سری جدید آن «صبوری» به خرج دهند! این بار اما خبری از اطلاع رسانی در شبکه به چشم نمی خورد. اگرچه این بی خبری بلافاصله با ارائه توضیحی در سایت شبکه مذکور جبران شد. سایت شبکه جم دلیل این مسئله را نقل و انتقال های صورت گرفته، بحران اقتصادی جهانی و ارائه برنامههایی با کیفیت تر به بینندگان عنوان کرده است. اما این توضیح نیز برای کسانی که اخبار این کانال ماهوارهای و گروه جم را تعقیب میکنند، زوایای ابهامآمیزی دارد که البته واقعیت ماجرا را باید در موارد دیگری جست وجو کرد. گروه تلویزیونی جم که از طریق ماهواره یاه ست آغاز به کار کرد، تا چندی پیش وظیفه روی ایر بردن و انجام پروایدرها برای شبکهها را نیز در ید قدرت خود داشت. با این حال این شرکت ماهوارهای اماراتی، شبکه جم را کنار زده و شرکت دیگری را جایگزین آن کرده است که از حیث مالی و اعتباری، ناکامی تمام عیاری برای گروه جم بود. انتقالی که به گفته طرف اماراتی، ریشه در رویدادهای سیاسی و تحریم های اخیر دارد؛ اما در واقع نوعی شکستن قدرت گروه جم بوده است. اتفاقی که پخش این شبکه روی ماهواره هاتبرد را نیز با مشکل مواجه کرده است. گروه جم اخیراً با کنار رفتن سارا رهبری، یکی از واسطه های روپرت مرداک، غول رسانهای جهان بیشتر از پیش نیز با مشکلات عدیدهای دست به گریبان شده است. چهرهای که از او به عنوان مدیر فنی شبکه ماهوارهای فارسی وان یاد میشود و با کنار رفتن از شبکه جم می، به نوعی حمایتهای مرداک را نیز با خود برد! همه این موارد سبب شده تا شبکه جم بحران های متعددی را تجربه کند که در نهایت منجر به حذف از روی هاتبرد شده و روشن هم نیست که این توقف پخش تا چه زمانی ادامه خواهد داشت. به ویژه که چندی قبل نیز، دیگر رسوایی این شبکه در تلاش برای جذب سرمایه ایرانیان به خارج از کشور از طریق پخش آگهیهای بازرگانی در قالب چند شرکت سهامی رقم خورد. اتفاقی که مدیران این شبکه (خانواده کریمیان) را پس از بحرانهای متعدد، باز هم در برابر افشاگری گسترده ای قرار داد که آنان را متهم به طراحی نقشه برای خروج سرمایه ایرانیان به دبی می کرد. در هر حال باید دید این شبکه ماهواره ای که با دوبله و پخش سریال های اغلب ترکیه ای و اخیراً آمریکایی، سعی در جذب توجه بینندگان داشته، چنین حوادثی را چطور از سر خواهد گذراند و آیا می تواند جایگاه خود را در میان سایر کانال های فارسی زبان حفظ کند یا خیر. |
مطلع شديم بازيگر خوب و دوست داشتني سينما و تلويزيون ( باقر صحرارودي ) در بستر بيماريست. صحرارودي كه پيشينه اي تئاتري دارد كار خود را از بيست سالگي در عرصه هنر آغاز كرد و در فيلمها و سريالهاي بسياري به ايفاي نقش پرداخت . از جمله كارهاي او ميتوان به سريال سايه همسايه ، كوچه اقاقيا ، فيلم سينمايي سگ كشي و تعداد زيادي كار در زمينه تئاتر ، سينما و تلويزيون نام برد.
براي اين بازيگر خوب سينماي ايران آرزوي صحت و سلامتي و بازگشت به عرصه هنر را داريم.
مجريهاي جواني كه گاه بيش از حد مودب و اتوكشيده ميشوند و گاه چيزي ميگويند كه رنجش خاطر مهمان برنامه را همراه دارد.
اگر يادتان باشد عادل فردوسيپور زماني كه جواني گمنام بود در يكي از قسمتهاي مسابقه هفته شركت كرده بود. بخشهايي از اين قسمت كه چندي پيش در برنامه نود روي آنتن رفت گوياي حاضرجوابي منوچهر نوذري بود.
هنگامي كه اين مجري از فردوسيپور سوالي پرسيد كه جوابش بله ميشد، فردوسيپور پاسخ داد «ادسون آرانتس دو ناسيمنتو معروف به پله» نوذري كه تعجب كرده بود از عادل خواست كه اين اسم را چند بار ديگر تكرار كند.
اوج ماجرا در آخرين تكرار بود كه نوذري با لبخندي كه خاص خودش بود به فردوسيپور گفت: خودتي!الان وقتي بازي خوب و روان نوذري در سريال كوچه اقاقيا را ميبينيم يادمان ميآيد كه تواناييهاي اين هنرمند فقط به حوزه اجرا محدود نميشد.
او در طنزنويسي، صداپيشگي و بازيگري نيز حرفهاي زيادي براي گفتن داشت.
صادق عبداللهي، طنزنويس برنامه راديويي جمعه ايراني كه سالها با نوذري همكار بوده، تعبير جالبي درباره اين هنرمند دارد: نوذري چاهي بود كه آبش خشك نميشد.چشمه خلاقيت نوذري همواره جوشان بود و او با تكيه بر همين خلاقيت مخاطبانش را تا آخرين لحظه يك برنامه پاي راديو و تلويزيون نگه ميداشت. تيپهاي راديويي چون آقاي ملون و آقاي دست و دلباز اين قدر تاثيرگذار است كه تكيهكلامهايشان هنوز هم بين مردم استفاده ميشود.
ملون با روحيه بيثباتش و دست و دلباز با خساستش، دو شخصيت ملموسي بودند كه خيلي زود جايشان را بين شنوندگان راديو باز كردند.كوچه اقاقيا ساخته رضا عطاران هماكنون از شبكه آي فيلم در حال پخش است؛ سريالي كه در آن نوذري يكي از نقشهاي اصلي و كليدي را بازي ميكند. او پدر يك خانواده است كه در روزهاي آخر عمرش به افسردگي دچار شده است.
بچههايش ميخواهند با انجام كارهاي نمايشي روحيه از دست رفتهاش را به او برگردانند. اما هميشه نقشهشان نقش بر آب ميشود. آنها او را به آلن دلون بازيگر سينما تشبيه ميكنند، با او مچ مياندازند و شكست ميخورند تا پدر به ياد روزهاي شيرين جواني بيفتد، اما زخم روحي پدر عميق تر از آن است كه با اين چيزها مرهم يابد....مسلما اجراي اين صحنهها براي بازيگري كه در پشت صحنه هميشه لبخند بر لب دارد، كاري سخت و دشوار است.
وی مدتی هم اجرای برنامه صندلی داغ را بر عهده گرفت. از آخرین کارهای او، برنامهای رادیویی با عنوان پنجشنبه شنیدنی بود.
فیلمهای سینمایی و سریال
وی فعالیت خود را در عرصهٔ سینما در سال ۱۳۳۸ با فیلمهایی مانند امیر ارسلان نامدار و خیالاتی آغاز کرد و آثار زیر را در کارنامهٔ خود دارد :
-
امیر ارسلان نامدار (فیلم)
-
خیالاتی
-
کوچه اقاقیا
-
عصای پیر
-
باجناقها
-
و آخرین فیلمش ، چند ميگیری گريه كن
ز حق توفيق خدمت خواستم دل گفت پنهاني ، چه توفيقي از اين بهتر كه خلقي را بخنداني.
اين جمله روي سنگ مزارش نقش بسته است.
نوذري در 16 آذر ۱۳۸۴ دار فاني را بدرود گفت .
روحش شاد و یادش همیشه گرامی باد ( سعید روحی)
در اينكه هنرمندان ، انسانهاي غير قابل پيش بيني و به اصطلاح عام عجيب و غريبي هستند شكي در آن نيست . هر چند وقت ميبينيم يا ميشنويم كه فلان بازيگر يا فلان كارگردان سينما كار غير معمولي را انجام داده است .
مثلا همين ديروز اخبار از پناهندگي دو بازيگر سينماي فرانسه به روسيه ميگفت ، اولي خانم بازيگري بوده كه به دليل بد رفتاري با فيلها در كشورش ديگر تاب ماندن در كشور را نداشت و به كشور ديگري كوچ كرد . ديگري بازيگر شناخته شده سينماي فرانسه و جهان (ژراردو ديپارديو ) كه در فيلمهاي بسياري بازي كرده مانند دانتون ، كريستف كلمب و ...به ايفاي نقش پرداخت .
اين آقا فقط به دليل مبارزه با اداره دارايي يا ماليات فرانسه مبني بر عدم پرداخت ماليات در قبال گرفتن دستمزدهاي كلان از دولت روسيه تقاضاي پناهندگي كرده و قيد مليت و نژاد و قوم و قبيله را زده است . آقاي پوتين و دولت روسيه هم با آغوش باز از اين پيشنهاد استقبال كرده است.
بگذريم و برسيم به كشور خودمان و هنرمندان سينماي ايران . چندي پيش از طريق يكي از دوستان با خبر شدم كه سركار خانم ( ستاره اسكندري ) چند روز در طول هفته به يك مغازه نانوايي ميرود و در آنجا كار ميكند .
اول كمي جا خوردم كه بازيگر تلويزيون و تئاتر در نانوايي؟؟؟!!! بعد گفتم لابد ايشان ميخواهند نقش نانوايي را در يكي از فيلمها و يا تئاترها بازي كنند ، خب آمده تا از نزديك با همه زواياي اين حرفه آشنا گردد كه اين بسيار خوب است و جاي تقدير و تحسين دارد از اين همه پشتكار . اما بعدا معلوم شد نه ، نقش و تئاتر و سينمايي در كار نيست و ايشان دوست دارند در نانوايي كار كنند !!!!! حالا خود ببينيد و پي به هدف اين خانم بازيگر تئاتر و تلويزيون ببريد.
سعيد روحي
تعداد صفحات : 7